فدائیان اسلام مشهد- علی رحیم پور
بعد از ماجراي بازداشت و شکنجه، با اينکه مي دانستيم تحت نظريم، براي ديدار با شهيد نواب صفوي راهي تهران شديم. اين خاطره انگيزترين سفر عمر من است. وقتي به منزل او رسيديم از آن همه سادگي و بي آلايشي حيرت کرديم. در کف اتاق پذيرايي منزل کوچک او در منطقه محروم دولاب، تنها يک زيلوي کهنه پهن بود که تمام مساحت اتاق را کفايت نمي کرد. من کنار او نشسته بودم و او با مهرباني دستم را مي فشرد. وقتي فهميد در زندان به شدت شکنجه شده ام، دستم را به شدت تکان داد و گفت:«تو چه گفتي؟ تو چه کار کردي؟» مي خواست بداند آيا زير شکنجه از گفتن کلام حق باز مانده ام يا نه؟ گفتم:«آقا! خيلي کتکم زدند و فحاشي کردند، اما من دائم تکبير مي گفتم و کوتاه نمي آمدم.» با گفتن اين جمله برقي در چشمانش درخشيد. او به ما ياد داده بود ظلم را حتي براي يک لحظه هم تحمل نکنيم. شهيد نواب صفوي به معناي واقعي کلمه، درد دين داشت. او برخلاف برخي گروه هايي که بعدها به وجود آمدند و ادعاي اسلاميت داشتند، دين و ايمان را در مبارزه خلاصه نمي کرد. با وجود شور زايدالوصف او و يارانش به جهاد و شهادت، مراتب معنوي اين سيدبزرگوار، عظيم تر از مراتب مبارزاتي و جهادي او بود. کساني که او را از نزديک مي شناختند، با سوز دعايش آشنا بودند. سجده هاي طولاني او و اشک هايي که در لحظه دعا و به ويژه هنگام تلاوت قرآن کريم، از چشم هايش جاري مي شد، هر بيننده اي را منقلب مي کرد. او عاشق شهادت بود. خوب به ياد دارم که يکي از برنامه هاي برادران در جلسات، بحث آمادگي براي شهادت بود و هر کسي از جمله اي که بايد در لحظه شهادت به زبان مي آورد، سخن مي گفت. حاج آقاي صالحي، از مدرسان باسابقه حوزه علميه مشهد، برايمان نقل مي کرد که روزي در کربلا، در دوره اي که هنوز فعاليت فدائيان اسلام و شهيد نواب صفوي شروع نشده بود، او را ديده بود که شبکه هاي ضريح مرقد مطهر امام حسين(ع) را مي فشارد، اشک مي ريزد و فرياد مي زند:«جَدّا، جَدّا، مي خواهم مانند تو شهيد شوم». برخلاف آنچه دشمنانش شايع کرده اند، نواب ابداً اهل خشونت نبود. امر به معروف و نهي از منکر را، حتي نسبت به افرادي که به نظر ما اصلاً دين نداشتند، با کلامي نيکو و دلنشين و سرشار از محبت بيان مي کرد؛ حتي در برابر فردي مانند کسروي، در ابتداي کار، روش مسالمت آميز درپيش گرفت و وقتي عداوت وي را مشاهده کرد به حکم وظيفه ديني و فتواي عالمان دين، او را اعدام کرد. فدائيان اسلام هيچ گاه بدون حجت شرعي و فتواي صريح مرجع ديني، دست به اجراي حکم عليه کسي نمي زدند. از سوي ديگر، شهيد نواب به يارانش علاقه ويژه اي داشت. يادم هست يک بار که يکي از برادران بيمار بود، او و شهيد طهماسبي، نذر کردند براي سلامتي او يک روز به پيرمرد فقيري که سقف خانه اش ريخته بود کمک کنند و آن روز را تا شب کار کردند و نذرشان هم مقبول افتاد. شهيدنواب مي کوشيد مفهوم حقيقي برادري و اخوت در اسلام را اينگونه به اطرافيانش ياد بدهد. خانه او در دولاب پناهگاه مظلومان و محل رفع خصومت اهالي محل بود. بارها ديده بودم که چگونه در کوچه با کودکان بازي مي کرد و آن ها را مي خنداند و بچه ها مثل پروانه به دورش مي چرخيدند. يادم هست در سفري همراه با برادران به چالوس، هنگام اذان، ما که عموماً جوان و کم سن و سال بوديم، به صف مي ايستاديم و شهيد واحدي جمله به جمله اذان را به صداي بلند مي گفت و ما با هم آن را تکرار مي کرديم. اين کار، که بر نگاه مردم نسبت به مذهب تأثير عجيبي مي گذاشت، از روش هايي بود که شهيد نواب صفوي براي ارائه حقيقت اسلام از آن استفاده مي کرد.
منبع: روزنامه خراسان: 26/ 10/ 1392