این روزها که کرونا علت غیر مستقیم مرگ بیش از 50 نفر از هموطنان و مسمومیت ده ها نفر دیگر به جهت مصرف الکل شد. یاد خاطره ای تاریخی از طایفه خودمان در مهران افتادم.

قصه برمیگردد به پائیز سال 1350، رضا پسری 15 ساله که در دشت های مهران مشغول چراندن گوسفندها بود گرفتار نیش عقرب می شود. یکی از همسایه ها الکل را پادزهر عقرب می داند و یک شیشه الکل ناقابل را به خورد نوجوان می دهند. حال نوجوان به شدت بحرانی می شود. 

آن سال ها شهرستان مهران تنها یک یا دو دکتر هندی و فیلیپینی داشت که زبان فارسی را هم خوب بلد نبودند، همان دو دکتر هم همیشه در مهران نبودند دسترسی به آن ها آسان نبود. گویا کار از کار گذشته بود...

پیرزنی از روستا دوای این مسمومیت بی علاج را شیر بز دانست، آن هم به شکل مکیدن از پستان  بز توسط بیمار! نمی دانم به چه دلیل چنین اصراری داشت که بیمار باید خود از پستان بز شیر را بمکد؟! در هر حال فصل پاییز خیلی از بزها آبستن هستند یا آماده برای آبستن شدن و شیر بز پیدا کردن کار هر کسی نیست آن هم نه یک یا دو بز گویا آن پیرزن حکم به استفاده از ده ها بز داده بود. اهل طایفه دست به دامن هرکسی که بزداشت شدند و حتی به طایفه های همجوار هم پیغام فرستادند بیش از چهل بز جمع شد. جمع کردن این تعداد بز شیرده آن هم در آن وقت سال کار بزرگی بود. پستان بزها را یکی یکی به نزدیک دهان رضا می آوردند رضا بعد از چند مک، شیر را بالا می آورد و پیرزن اصرار می کرد دوباره این کار انجام شود شبی تا صبح همین کار ادامه داشت. همه خسته و نومید شده بودند، رضا هم دیگر نای باز کردن چشمانش را نداشت. گویا ناامیدی هم کنار خستگی حال همه را بد کرده بود. اما پیزن خونسرد دست به پیشانی رضا گذاشت و گفت این پسر تا چند ساعت دیگر خوب می شود، و شد آنچکه پیرزن گفت. رضا بعدها ازدواج کرد و الان صاحب ده فرزند هست. خداوند آن پیرزن را رحمت کند و رضا را نگه دار باشد.